چگونه عقاید لیبرال‌ستیز رواج و رونق می‌گیرند؟ | چرا برخی لیبرالیسم را دوست ندارند؟
Liberty سه شنبه 19 ارديبهشت 1402 بازدید: 972

چگونه عقاید لیبرال‌ستیز رواج و رونق می‌گیرند؟ | چرا برخی لیبرالیسم را دوست ندارند؟

طبق تفسیر بوزن ، لیبرالیسم ، جامعه را مجموعه افراد عضو آن می‌داند که هر یک در پی بیشینه‌سازی رفاه خود هستند و براساس قواعدی منصفانه و بری از تبعیض (البته تا جایی که امکان دارد و نه به‌صورت مطلق) در ساحتی جمعی زندگی می‌کنند. دولت نیز، در تلقی لیبرالی، از جنس قرارداد و مبتنی بر حقوق است و کارکرد و گستره محدودی دارد. لیبرالیسم با افسون‌زدایی شانه‌به‌شانه آمده‌است. هر دوِ این‌ها در عصرروشنگری مایه و پایه‌ی بیش‌تری گرفتند.




طبق تفسیر بوزن ، #لیبرالیسم ، جامعه را مجموعه افراد عضو آن می‌داند که هر یک در پی بیشینه‌سازی رفاه خود هستند و براساس قواعدی منصفانه و بری از تبعیض (البته تا جایی که امکان دارد و نه به‌صورت مطلق) در ساحتی جمعی زندگی می‌کنند. دولت نیز، در تلقی لیبرالی، از جنس قرارداد و مبتنی بر حقوق است و کارکرد و گستره محدودی دارد.
تعریف لیبرالی از انسان و روان‌شناسی او نیز، آدمی را موجودی عقلانی و در چنبره امیال و منافع خود می‌پندارد که برای اعمال خود، دلیل دارد و چاره‌جو و چاره‌ساز است. به نظر «بودُن» این تعاریف از انسان، دولت و جامعه در قرن هجدهم، غالب بودند، اما در قرن‌های نوزدهم و بیستم تحت تأثیر ایده‌های رقیب به محاق رفتند؛ به‌نحوی که الگوی مارکسیستی، نابرابری‌های اجتماعی را دستمایه تئوری‌هایی بر مبنای تضاد آشتی‌ناپذیر طبقاتی کرد؛ دولت لیبرال را در خدمت سرمایه‌دارها قلمداد کرد و به گسترش ایده دولت-خدایگان با وظایف و کارکردهای گسترده کمک کرد و روان‌شناسی اعماق فروید که مبتنی بر ناخودآگاه بود در همراهی با الگوهای رفتارگرایی پوزیتیویستی که نقش محیط را در کنش افراد پر رنگ می‌کرد، روان‌شناسی علت‌گرایی را موجب شدند که نتیجه منطقی آن، وداع با فرد و عقلانیت مندرج در افعال او بود.
به نظر «بودُن» اگرچه مارکسیسم و روان‌کاوی و پوزیتیویسم اینک دیگر چندان‌های‌وهویی ندارند؛ اما در طول قرن بیستم بسیاری از جنبش‌های فکری نظیر ساختارگرایی، برساخت‌گرایی، فرهنگ‌باوری و جنبش‌های ضد استعمار و ضد جهانی‌شدن و شمال/جنوب از همان الگوهای توضیحی استفاده کردند که مرده‌ریگ #مارکسیسم بود و بر ابتنای واقعیت امور بر توطئه، شک، توهم و ساختارهای رازآمیخته و تحت تأثیر قدرت‌های مسلط تأکید می‌کرد.
نتیجه چنین رفتاری نوعی سلب مسئولیت از فرد آدمی و اختیارات او در ساختن دنیا بر اساس عقل خود بود. این نظریات ضدلیبرالی، فرد را محصول فرهنگ، جبر اجتماعی، ناخودآگاه و ... می‌دانستند، آگاهی برآمده از عقل فردی و عقل سلیم مدنظر لیبرالیسم را به تأسی از نیچه و مارکس توهم و آگاهی کاذب می‌پنداشتند، عقل را نوکر هیجان و عاطفه و کم‌اثر معرفی می‌کردند و روی‌هم‌رفته تصویری از جامعه و فرد ارائه می‌دادند که طی آن، وضعیت افراد برآمده از تلاش و عقلانیت آنان در نیل به اهداف شخصی‌شان نبود، بلکه یکسره وابسته به نیروهایی فرافردیِ فرهنگی، اجتماعی و روانی بود که در ید اختیار آدمی نیستند.
به زبانی ساده و برای نمونه، یعنی جرم نتیجه رفتار غیرقانونی فرد نیست، بلکه محصول جامعه است و نباید آدمی را مجرم دانست و تنبیه کرد، بلکه باید به جای سیاست تأدیب، سیاست پیشگیری را پی گرفت. یا نمی‌توان میان فرهنگ‌ها مقایسه کرد، زیرا فرهنگ، اساس طبیعت بنی‌بشر است و هر فرهنگی قواعد و هنجارهای خاص خودش را دارد و باید آن را بر اساس ارزش‌های درونی خودش سنجید؛ به زبانی محترمانه یعنی هیچ حقیقت فرافرهنگی وجود ندارد.
نویسنده می‌گوید علت شیوع و عرضه عقاید لیبرال‌ستیز به دو نکته برمی‌گردد:
 1- این جنبش‌ها راه‌های جدیدی برای جست‌وجو در انسان و جهان پیشنهاد داده‌اند و
 2ـ پاسخی به تقاضاهایی می‌دهند که بدشان نمی‌آید برای مشکلات بدخیم راه‌حل‌های راحت‌الحلقوم بدهند.

«بودُن» منکر این نیست که در این نظریات لیبرال‌ستیز نیز رگه‌هایی از حقانیت وجود دارد، اما شلوغ‌بازی آنها را بیشتر تلاشی برای دیده‌شدن و محبوبیت و نیز تلاش برای حمایت از جنبش‌های خاص سیاسی می‌داند و از همین منظر آنان را نه مساعی علمی مبتنی بر خلق دانش، بلکه متکی بر آنچه ماکس #وبر اخلاق ایمان و اعتقاد می‌نامد و با منطق فعالیت علمی منافات دارد، می‌داند. البته او نیز منکر وجود مصائب و مشکلات نیست، اما راه‌حل‌های «اجی‌مجی‌لاترجی» ‌گونه‌ای را که با انداختن گناه بر دوش دولت و طبقه سرمایه‌دار، به جای حل مسأله، صورت مسأله را پاک می‌کنند و به نام احساسات و عواطف و وجدان معذب انسانی، «قول فهم راستین علت و رفع ریشه‌ای معلول» (ص 90 ) را می‌دهند و بدین‌سان از معدن نارضایتی مردمان، به نفع خود، رأی و شهرت و ثروت استخراج می‌کنند؛ نادرست و اساساً حرف مفت قلمداد می‌کند.


چگونه عقاید لیبرال‌ستیز رواج و رونق می‌گیرند؟

 
به زعم بودُن ، در بحث از دانشگاه انبوه، اوضاع تا نیمه قرن۲۰  نوعی اجماع میان دانشگاهیان پیرامون تعاریف انسان و دولت و جامعه وجود داشت، اما از دهه 1960، این اندیشه که «تولید دانش چفت‌و‌بست‌دار کارکرد ممتاز دانشگاه ست، هم در خصوص علوم‌انسانی و هم علم به‌طور کلی، شروع کرد به آب‌رفتن.»و نتیجه، طلاق علوم‌انسانی و لیبرالیسم بود. این علوم شدند ملک طلق روشنفکرانی که عینیت علمی را توهم‌ می‌پنداشتند و لیبرالیسم شد مسأله اقتصاددانان.
تالی فاسد این عقاید نسبی‌گرایانه، برخلاف انتظار کسانی که گمان می‌کنند نسبیت‌گرایی  با تسامح و #مدارا ربط مستقیم دارد ، روا نداری و بی‌تسامحی بود، زیرا نخستین دستاورد دانشگاه انبوه ورود افرادی به حوزه علوم‌انسانی بود «که معیارشان کارچاق‌کنی نظریه‌ها بود برای مقاصد سیاسی و عملی و مبارزاتی و ایدئولوژیک»(ص 144) و نتیجه شد افت کیفیت نظام آموزشی و حاشیه‌نشینی نظریه‌های دشواریاب و شیوع نظریه‌های ساده و تازه که کارشان شناخت امور نبود، بلکه افشاگری و محکومیت قدرت‌های پیدا و پنهان بود.
#فایرابند در کتاب « #علیه_روش » شعار داد «همه چیز مُجاز است.» 
البته نسبیت در دانش، از آن سو با قطعیت در اخلاق همراه بود
 آن‌ هم اخلاق ایمان و اعتقاد به ارزش مساوات و برابری و ابراز ارادت به یک «راه پاکیزه سیاسی» که یعنی تحقیقات دانشگاهی تنها هنگامی علمی تلقی می‌شوند که به حمایت از جهان سوم، طبقه سوم، حاشیه‌نشینان و فرهنگ‌های بومی و اقلیت‌های نژادی و جنسی و قومیتی راه ببرند. 
همه اینها یعنی وداع با آن سنت لیبرال که با چندلایه دیدن امور، مدارا با ادله مخالف، احترام به روحیه نقد، پافشاری بر بررسی دلایل و تأسیس علم عینی ( جدایی ارزش-واقعیت ) تشخص پیدا می‌کرد.
«بودُن» جذابیت سادگی و ایراد سخنانی همه ‌فهم را نیز که پیچیدگی اموری چند مجهولی را به‌طرزی صریح به قطب‌بندی‌های دوگانه تقلیل دهد، در رواج عقاید لیبرال‌ستیز مؤثر می‌داند و در ضمن به این نکته نیز اشاره می‌کند که در بسیاری از موارد به نقدهای روشنفکران پاسخ‌هایی درخور نیز داده شده است، اما در جو غالب و متأثر از فضایی که بیشتر از نظریات «درستکار» (علمی) به نظریات «کاردرستی» که تنها برای حامیانش فایده دارد، این نقدها نیز عموماً ناشنیده باقی می‌مانند.
«بودُن» تأسف می‌خورد که بسیاری از سیاستمداران نیز در کشورهای غربی بیشتر از آنکه به عقل سلیم مراجعه کنند، عقل‌شان را سپرده‌اند به سخنان روشنفکران و تأکیدات مؤکد آنان درباره عوارض فسادآور نظم لیبرالی؛ حال ‌آنکه گاه فراموش می‌شود که
 اولاً تلاش برای ریشه‌کنی برخی از این عوارض، خود به مصیبت‌های فجیع‌تری منجر می‌شود و 
ثانیاً خود سنت لیبرالی پیشگام طرح و حل این مصائب بوده است و
 ثالثاً نمی‌توان به بهانه این عیوب، به نظم نادرست گذشته بازگشت. 
برای نمونه
نابرابری‌ها اولاً لزوماً زاییده نظام بازار و توطئه سرمایه‌داران نیستند، 
ثانیاً همواره نامشروع نیستند و
 ثالثاً بسیاری از آنها نتیجه سیاست‌های غیرلیبرالی نظیر سیاست‌های حمایتی‌اند.

فردا؟
«بودُن» در بخش سوم با عنوان «فردا؟» ، در حکم نتیجه‌گیری به چند نکته کلیدی اشاره می‌کند:
1⃣ لیبرالیسم شانه‌ به ‌شانه افسون‌زدایی کوشیده است علم را جایگزین جادو‌ و ‌جنبل کند. لیبرالیسم طرح‌های آرمانشهری را کنار گذاشته ، اما این به معنای نبود برنامه برای پیشرفت نیست. شاهد مثال، دنیای معاصر در مقایسه با گذشته‌های غیرلیبرالی‌ست.
2⃣ لیبرالیسم، شاه‌کلیدی برای گشودن همه قفل‌های عالم ندارد و از قدرت الهی نیز بی‌نصیب ست که به ‌فوریت بتواند مشکلات را کن‌فیکون کند، اما مخالفین آن جز حدیث آرزومندی که سر می‌دهند و دل می‌برند، با نق‌زدن‌های بدون برنامه خود تنها به افزایش مشکلات کمک می‌کنند. برای نمونه با انداختن تقصیر نابرابری شمال/جنوب به گردن کشورهای شمال، آب به آسیاب حکومت‌های مستبد بعضی کشورهای جنوب می‌ریزند و عملاً باعث افزایش نابرابری می‌شوند.

3⃣ گرچه نشانه‌های امیدوارکننده‌ای دیده می‌شود که اندیشه‌های ضدلیبرالی خود را اندکی جمع‌و‌جور می‌کنند و واقع‌بینی، عملگرایی، پیچیده‌ دیدن امور و شک در راه‌حل‌های فوری ‌و ‌فوتی رو به افزایش‌ست؛ اما سکه نزاع لیبرالیسم با روشنفکران همچنان در حال چرخ خوردن‌ست و نتیجه آن بستگی به کلی متغیر دارد که البته هیچ فکر لیبرالی قادر به پیشگویی عاقبت درهم‌ کنش آنها نیست. اگر بنا به نظر #دورکیم و #وبر باشد «آینده مال فکر و فیصله‌هایی‌ست که رگ‌ و ‌پی‌شان توی گوشت و استخوان لیبرالیسم دویده است.»
#چرندیات_پست_مدرن
#نسبی_گرایی
#مردیها
#لیبرالیسم
#جامعه_باز_و_دشمنان_آن 

چرا برخی خواص هم لیبرالیسم را دوست ندارند؟ 


#لیبرالیسم با افسون‌زدایی شانه‌به‌شانه آمده‌است. هر دوِ این‌ها در #عصرروشنگری مایه و پایه‌ی بیش‌تری گرفتند. فلسفه‌ی روشنگری سهمی بزرگ در پایه ریزی نگاه علمی و تفکیک علم از فسون و فسانه و جادو و جنبل داشت، ولی افسون‌زدایی حکماً لازمه‌اش قیچی‌کردن معنا نبود؛ همان‌طورکه کنار گذاشتن آرمان‌شهر به معنای نبودِ برنامه برای پیشرفت نیست.

 لیبرالیسم خودش پر است از معنا و جهت، و این پیش از هرچیز با فکر ساده و قدرتمندی که در خودش دارد: تقلّا برای فراهم‌کردن استقلال و آسایش فرد. از این عقیده برنامه‌ای بیرون آمده است که مقابل چشم همه‌ی ما حی‌وحاضر است. بسیاری از روشنفکران این را می‌فهمند؛ در بین اقتصاددادن‌ها و هم البته میان بسیاری از کسانی که یک جورهایی درگیر فکرکردن روی فرد و جامعه هستند، لیبرالیسم پرطرفدار است. با این همه، باید گفت از همین حالا می‌شود پیش‌پیش دید که لج‌افتادن با لیبرالیسم و لگدپرانی به آن در میان قسمت اعظم روشنفکران ادامه پیدا خواهد کرد.

 نخست به این دلیل که نظریه‌ای را وسط نمی‌گذارد که شاه‌کلیدی باشد برای بازکردن همه‌ی قفل‌های این دنیا؛ دوم به‌سبب این‌که با بعضی عقاید و ایمانیاتِ آسمانی و زمینی ناساز است؛ و سوم به‌جهت این‌که لیبرالیسم نمی‌تواند یکشبه بهشت برین بساد، بگذارد روی پیش‌خوان و بگوید بفرمایید. گرچه با همه‌ی توان برای آن‌ها تلاش می‌کند: رعایت شأن و شخصیت همه، دادن شانس مساوی به همه، حق‌های برابر برای همه، و درافتادن با، و ورانداختنِ هر مقدار که بشود از، آن عوارض بدِ ناخواسته که پیگیری این هدف‌ها به‌بار می‌آورد.

 ضد لیبرال‌ها چه می‌گویند؟ حرف حساب، هیچ. یک‌ مشت به‌قول شعرا حدیث آرزومندی. آرزو که بد نیست، اما با برنامه فرق دارد. حرف مثبت که ندارند، همه‌اش نفی و نقد و نق است. نمی‌دانم اگر نقد منفی نبود این‌ها چیزی هم برای گفتن داشتند. من به شما می‌گویم حرف حسابی هست که قبول دارند ولی نمی‌زنند و آن‌که: لیبرالیسم بدترین نظام‌ها است الّا این‌که بقیه‌ی نظام‌ها از آن بدترند...

#لیبرال_ستیزی
#تجددستیزی


لطفا نظر خود را درباره مطلبی که خوانده‌اید، بنویسید...
کپی از مطالب این سایت تنها با ذکر فاتحه رایگان است
کدنویس و بهینه ساز سایت: سيادت   Natilos.ir © 2024 - 2015
V 9.8