روایت نجات یک اعدامی توسط صادق زیباکلام
بخش اول: ملاقات با خانواده مقتول / سه برنامه داشتیم: دیداربا خانواده های مقتول و نجات یافته (من تعمداً لفظ قاتل را بکار نمیبرم چون برایم یقین شده که کشته شدن مقتول را نمیتوان
پنجشنبه پیش ازظهرآقایان دکترموسینژاد، احسان نعمتی نژاد، که ازقبل میشناختمش، رضاخسروی خبرنگارونویسنده وعلی جعفری عکاس،مهدی قاسمی بهمراه چند نفردیگرکه متوجه سمتشان نشدم با یکدسته گل آمده بودند فرودگاه ایلام.نشستمان درلابی هتل بود.اولین سوالشان درمورد هماهنگی با مسئولین بود.گفتم دررابطه با کارهای کرمانشاه هم من خیلی کاری با مسئولین نداشتم. ضمن آنکه آنها هم ترجیح میدهند که من راکمتر و ترجیحاً اصلاً نبینند. بشوخی هم اضافه کردم که رابطه ما مثل ازدواج هایی است که زن وشوهر فقط بخاطر بچه ها با هم زندگی میکنند.
سه برنامه داشتیم: دیداربا خانواده های مقتول و نجات یافته (من تعمداً لفظ قاتل را بکار نمیبرم چون برایم یقین شده که کشته شدن مقتول را نمیتوان "قتل عمد" خواند) ودیدارباخانوادههای زیرنظردکترموسینژاد. خانواده مقتول قبلاً درملکشاهی زندگی میکردند اما بعد ازآن ماجرا به مهران مهاجرت میکنند. دکترموسی نژاد توضیح دادند که مناسبات عشیرگی بر ۲۰ هزار ساکنین شهرستان ملکشاهی در۴۰ کیلومتری ایلام حاکم است. ازجمله اعتقاد به انتقام وخونخواهی قاتلی که یک ازاعضاء طایفهشان را کشته. بخشش وانتقام نگرفتن، نه تنها عملی پسندیده محسوب نمیشود بلکه رفتاری مغایربا مردانگی و غیرت است.آنها معتقدند که قاتل را یا خودشان میبایستی به قتل برسانند و یا آنکه به دارآویخته شود. پدرمقتول را هم که سرانجام ملاقات کردیم مطالب دکترموسی نژاد را تایید کردند.گفتند تحت فشار زیادی بوده که قاتل را نبخشد وآنها ازدست من و دکتر موسی نژاد هم عصبانی هستند که مانع ازاجرای اعدام شدهایم.
جمعه برای دیداربا خانواده مقتول قرارداشتیم برویم مهران. آخرشب دکترموسی نژاد اطلاع دادند که یکی از بستگان آنها فوت شده و فردا برای مراسم خاکسپاری میایند ملکشاهی. بواسطه مسائل طایفگی، دکتر موسینژاد نگران رفتن به ملکشاهی بودند. حدود ده صبح رسیدیم ملکشاهی. بیش ازهرچیز دیگری مغازههای عدیده قصابی جلب توجه میکرد.با لاشه های احشام که درپیاده روها آویزان بودند.
مادر مقتول رفته بودخاکسپاری وپدررا درمنزل دختر ودامادش ملاقات کردیم. باتفاق رفتیم سرخاک مقتول.گفت برخلاف بسیاری ازمردان طایفهشان، همسر و دخترش خیلی ازوی پشتیبانی میکردند.از من قول گرفت به مهران بروم.
بخش دوم نجات یک اعدامی: دیدار با خانواده متهم
تصورمیکردم بخش دشوارکارملاقات باخانواده مقتول میبود. اما اشتباه میکردم. جمعه شب رفتیم منزل محمدامین(متهم). دکترموسی نژاد نگفته بودند که من همراهشان هستم. میتوانید تجسم کنیدکه پدرومادرش با دیدن من چه کردند. پدرمعلم بازنشسته، مادرخانه دار، خواهربزرگترازدواج کرده، خواهر کوچکتر دانشجوی روانشناسی وبرادرکوچکتردبیرستانی. خانواده هرچه داشته اند برای دیه فروخته اندوآپارتمان کوچکی درمحله فقیرنشین ایلام اجاره کردهاند.
میخواستم بیشترباخود محمد صحبت کنم. اولین پرسشم درمورد وضعیتش درزندان بود. او۱۵ساله بوده که بزندان میافتاد.گفت دراطاقی باندازه نصف هال منزلمان۲۰زندانی بودیم.روزی۴ساعت به حیاط میرفتیم. پرسیدم در این۶سال هیچ برنامه آموزشی یا درسی نبود؟گفت نه.گفتم بجزدرس،هیچ برنامه آموزشی دیگری هم نبود که کاری یا حرفه ایی یاد بگیرید؟گفت نه.گفتم پس درزندان چکارمیکردید؟گفت هیچی؛اکثرا میانمان دعوا میشد. پرسیدم سرچی؟گفت سرتلویزیون.دراطاقمان یک تلویزیون داشتیم اکثرسر کانال دعوا می شد.
آنچه میگفت باورنکردنی بود.یعنی یک جوان۱۵ساله را مسئولین زندان درکنارسایرزندانیان اعم ازقاتل، سارق، چاقوکش، مالخر، قاچاقچی، زورگیر وانواع تبهکاریهای دیگربمدت۶ سال شبانه روزنگهداری کردهاند. آیا نظام هیچ مسئولیتی درقبال این نوجوان نداشته و ندارد؟ آیا درکشورهای دیگر هم حکومتهایشان هیچ مسئولیتی در قبال زندانیان ندارند؟
گفتندمحمدمیخواهدمثل خیلی ازایلامیها برود بندرعباس برای حمل کالا. چون جزء شرایط آزادیاش این بوده که دراستان ایلام نماند.گفتم من حاضرم همه مسئولیتهایِ تو را متقبل شوم فقط به یک شرط: بروی درس بخوانی.همه هزینه تحصیلت تا دکترا راهم برعهده میگیرم. باتفاق پدریا مادربروبه کرمانشاه تحصیلت را شروع کن. تنها هم حق نداری زندگی کنی وبایستی بایکی ازوالدینت باشی. میتوانی درکرمانشاه کارکنی اما باید شبانه درس بخوانی. اگربدنبال درس نرفتی من را فراموش کن. درآن شش سال اودرمعرض انواع بدآموزی ها بوده. احتمال اینکه وارد کارهای خلاف بشودازابتلا به کرونا هم بیشتراست.به پدرومادرش هم گفتم یک لحظه نبایستی او را تنها بگذارید و مطلقاً هم بفکرازدواجش نباشید چون یکنفر دیگر را هم بدبخت خواهدکرد.
دلم نیامد بهشان بگویم ولی قبل ازهرچیزمیبایستی یک روانشناس اورا ببیند بعلاوه مطمئن شویم که مواد مخدر مصرف نمیکند.
من در برابر انسانیت این مرد سرتعظیم فرود آوردم
کارِ دکتر علی موسینژاد استاد جامعه شناسی درایلام را خیلی نمیتوان کمک به مستمندان توصیف کرد. اوخانوادههایی را پیدا میکند که مناسب ترین لغتی که درتوصیفشان میتوان بکاربرد آنست که زندگی کم وبیش محقری داشتهاند اما یکباره بلا ومصیبتی برسرشان نازل شده وزندگیشان را بخاک سیاه مینشاند.
پدری که در ۴۵سالگی ظرف۵سال ۷ باردچارسکته مغزی میشود. هرباربخشی ازبدنش ازکار میفتاد. حالاکاملاً زمین گیرشده. سه فرزند دارند که بزرگترینشان یک دختر ۱۳ساله است. دارو ندارشان، ازجمله خانهشان را میفروشند برای مداوای پدر، بدون آنکه نتیجهایی حاصل شود. دریک اطاق اجارهایی زندگی میکنند. مادر هم بواسطه بلند و کوتاه کردن پدرکم کم دارد خودش هم زمین گیرمیشود. خانواده دومی ساکن ایوان هستند. پدر سالها قبل بواسطه ابتلاء به یک بیماری مرموز، نیمی از بدنش ظرف سه سال فلج میشود. بردارکوچکترش که استاد بنااست هزینه آنها را تامین میکرده. اما او هم بیکباره بیناییاش دچار مشکل میشود و علیرغم معالجات وچندین بار عمل در تهران، نهایتا ظرف سه سال بکل نابینا میشود. اما این همه ماجرا نیست. پسرپانزده سالهشان زیر ماشین میرود و فلج کامل میشود. میبیند و تنهاواکنشش لبخنداست. پسرپانزده ساله خانواده سوم تحت تاثیر"نهنگ آبی"(که آخرش هم نفهمیدم چه بوده) اقدام به خودکشی میکند. اما طناب پاره میشود. او زنده میماند اما از فرق سر تا نک پا فلج میشود. روی تخت به سُند وصل است و مواد غذایی مایع شده را در دهانش میریزند. پلک زدن تنها علامت حیاتش است. رازان پسر هفت ساله خانواده چهارم درسن پنج سالگی خواندن و نوشتن را ازمادر معلمش آموخته بوده. کتاب کلاس اول را مثل بلبل میخواند وآدم باور نمیکندکه این خط یک بچه هفت ساله است. یکسال پیش برروی بدنش لکه های کبودی ظاهر میشوندو آنقدرهاطول نمیکشد که معلوم میشود به سرطان خون دچارشده. مثل موارد مشابه، مجبور میشوند دارو ندارشان را برای مداوای رازان هزینه کنند.
ظرف دوروزیک دوجین موارد مشابه دکترموسی نژاد نشانمان داد؛ مشتی از نمونه خروار. بماند موارد ترانس؛کودکانی که با والدین معتاد و بیکارزندگی میکنند؛فرزندان طلاق و رهاشده و... زندگی این استاد جامعه شناسی درایلام عملا وقف دهها خانواده مسئله دارشده. شاید بیشتر ازخود موسی نژاد،ازهمسر و خانواده ایشان میبایستی تقدیرنمود.
حساب علی موسی نژاد:
شماره کارت:
۶۱۰۴۳۳۷۵۳۰۲۷۵۵۶۷
شماره شبا :
IR170120010000004239702888