روح دولت انگلستان هم از کودتا ۳ اسفند خبر نداشت
روایت رسمی از کودتای ۳ اسفند، که منجر به رویکارآمدن رضاخان میرپنج و تبدیل وی از یک نظامی گمنام به پادشاهی قدرتمند بهنام «رضاشاه» میشود، آن است که آن سناریو، برنامۀ انگلستان بوده. با استناد به برخی از اقدامات رضاشاه همچون کشف حجاب، انعقاد قرارداد نفتی ۱۹۳۳ با انگلستان، احداث راهآهن شمال به جنوب (بهجای شرق به غرب)، ممنوعیت مراسم سینهزنی و محدود ساختن نفوذ و مداخلات روحانیون در امور کشور و امثالهم را حجتی بر انگلیسیبودن وی میدانند.
روایت حکومتی اشارهای به وضعیت ایران مقارن با کودتا نمیشود. نه به وضعیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ایران اشارهای میشود، و نه به ناامنی و بیثباتی حاکم بر کشور. نه به ساختار قدرت و وضعیت حاکمیت اشارهای میشود، و نه سخنی از هیچ جنبۀ دیگری از جامعۀ ایران مقارن با کودتا میشود. مثلاً گفته نمیشود که حکومت در ایران آنقدر ضعیف و ناتوان بود که سفارت انگلستان به دربار کمک مالی میکرده. یا گفته نمیشود که در پنجسال قبل از کودتا، ۱۴بار دولت در ایران تغییر مییابد. یک دولت بر سر کار میآمد و هنوز سه یا چهار ماه از تشکیلش نگذشته بود، که ناتوان از ادارۀ مملکت استعفا میداد تا دولت دیگری ناتوانتر و درماندهتر بر سر کار میآمد.
هر بخش از مملکت در دست یک نیروی معارض بود. تبریز در دست فرقۀ دمکرات و بخشهای دیگر آذربایجان در دست اقبالالسلطنۀ ماکویی؛ کردستان در دست اسماعیلخان سمیتقو؛ در خوزستان سالها بود که اثری از دولت مرکزی نبود و شیخ خزعل، رئیس عشایر عرب فرمانروایی میکرد؛ گیلان در دست میرزا کوچکخان جنگلی بود و در رشت «جمهوری سوسیالیستی سوویت گیلان» را تشکیل داده بودند و در صدد حرکت بهسمت تهران و گرفتن پایتخت بودند؛ جنوب هم در دست بختیاریها، قشقاییها، درهشوریها، دشمنزیاریها، بویراحمدیها و... بود. شهرهای خراسان در دست کلنل محمدتقیخان پسیان، فرماندۀ ژاندارمری بود که زیر بار دولت مرکزی نمیرفت. بیرون از شهرها هم قبایل کرد و ترکمن حکمرانی میکردند. بر مازندران هم ولیاللهخان تنکابنی حکمرانی میکرد و سیستان و بلوچستان در دست بلوچها.
روایت حکومتی نه به این پرسش میپردازد که چرا وضعیت ایران اینگونه شده بوده، نه به اینکه کودتا چگونه شکل میگیرد و نه به اینکه اساساً بعد از کودتا، رضا خان چگونه موفق میشد قدرتش را تثبیت نماید؟