از اواسط قرن سوم هجری، دولت نیرومند عباسیان رو به زوال نهاده شوکت و عظمت پیشین را از دست داد. خلفای آن سلسله در اثر طغیانها و شورشهای پی در پی و اغتشاشهای مداومی که در اطراف و اکناف قلمروی ایشان بروز کرده بود، با دشواریهای زیادی دست به گریبان بودند.
همچنین امرا و بزرگان در سراسر متصرفات عباسیان - چه در افریقا و چه در آسیا - لوای استقلال برافراشته از فرمانبرداری حکومت مرکزی سرباز زدند .
در اوج هرج و مرج دستگاه عباسی، یعقوب بن لیث بن معدل بن حاتم بن ماهان صفاری در سیستان از جمله کسانی بود که از اطاعت محض عباسیان سر باز زد و به گونه ای ادعای استقلال طلبی کرد.
نهضت یعقوب لیث در سیستان، از قیام
عیاران و مطوعه شهر بر ضد خوارج که عمال طاهریان بعد از سالها درگیری از عهده دفع آنها بر نیامده بودند آغاز شد. خوارج سیستان که در آن ایام به اتحادیهای از دزدان و راهزنان تبدیل شده بود،
به تدریج تمام سیستان و قسمتی از اطراف خراسان را دچار نا امنی کرده و جولانگاه تاخت و تاز بی امان خویش ساخته بودند، و چون حاکم سیستان، که از دست نشاندگان طاهریان بود از عهده دفع آشوب آنها بر نمیآمد، عیاران شهری، طبقات جوانان و جوانمردان محلی، به عنوان مطوعه و غازیان، به دفع خوارج همت گماشتند.
یعقوب و برادرانش - عمرو و علی که بعدها در عیاریها و شبگردیهای شهر با او شریک و رفیق شدند، از فرزندان لیث رویگر و از اهالی قریهای به نام قرنین بودند.
یعقوب که به زودی در نقش رهبر جنگجویان ضد خوارج و ضد طاهری ظاهر شد، توانست به تدریج آشوبهای محلی را سرکوب و امنیت سیستان را تأمین نماید «حوالی 248 ق / 862 م»، و چندی بعد دولت تازهای را در سیستان بنیان گذارد.
دولت صفاریان که توسط یعقوب لیث پایه گذاری شد و حکومت طاهریان را در خراسان خاتمه داد توانست به نحو بی سابقهای، خلیفه را غافلگیر و به شدت نگران کند.
زیرا صفاریان در سیستان، بر خلاف خاندان طاهریان، قدرت فرمانروایی خود را مدیون حکم خلیفه نبودند بلکه آن را مرهون قدرت و سلحشوری خود میدانستند.
یعقوب سیستان و نواحی مجاور را با جنگ و شمشیر به دست آورد و سپس آنها را از قلمرو خلافت جدا کرد.
البته در آنچه که کرده بود، حکم و دستور خلیفه و یا نایبان او را هرگز نخواسته بود، مضاف بر این که در آن چه با شمشیر خود به تصرف در آورده بود، بی آن که از جانب خلیفه دستور یا فرمانی داشته باشد، حکام و عمال خلیفه را از آنجا رانده، یا عزل و حبس کرده بود.
این امر که در بعضی از موارد طی جنگهایی که در اطراف خراسان انجام میداد، گه گاه نام خلیفه را در خطبه، در بعضی از این شهرها میخواند، مبنی بر قبول مشروعیت حق حکومت خلیفه نبود، بلکه بیشتر برای اجتناب از عواقبی بود که گمان میکرد با آوردن نام خلیفه در خطبه ها رفع خواهد شد.
بدین گونه قدرت خود را مبنی بر غلبه نشان میدادو همواره میگفت که حکم او همین حکم شمشیر است و اگر خلیفه نیز بر سرزمینهایی حکمروایی دارد جز به حکم شمشیر نیست.
لاجرم قیام او که بعدها سرداران گیل و دیلم همچون اسفار، مرداویج و آل بویه آن را به شیوه خود دنبال کردند، در حقیقت شیوه سازشکارانه آل طاهر و پیروان این شیوه را نفی می کرد، و میکوشید با خلع طاعت خلیفه و خروج از عهد و بیعت متداول و مقبول عام نسبت به او، در تمام قلمروی که در گذشته به دست اعراب فتح شده بود، حکومت تازهای را - که البته جنبه اسلامی آن محفوظ بود - برقرار کند.
قیام و نهضت یعقوب، آن گونه که او آرزو میکرد، کامیاب نشد.
چنین به نظر میرسد که دلیل عمده ناکام ماندن آن، تا حد زیادی، مربوط به ناهمگونی سپاه خودش بود که از عناصر مختلفی همچون
عیاران، اسیران جنگی و
سربازان مزدور
تشکیل میشد که هیچ چیز به جز قدرت فرماندهی، پایبندی به انضباط نظامی، و مهارت جنگی یعقوب آنها را به هم پیوند نمیداد.
در بین سپاهیانش، شاید جز عیاران سیستان و دوستان شخصیاش، کمتر کسی از سران سپاه، اقوام او را در خلع طاعت خلیفه تأیید میکرد، ولی او همچنان در مخالفت با خلیفه استوار، یک دنده و سر سخت بود.
خاطره فرمانروایی یعقوب و برادرش عمرو، که باعث احیاء راه و رسم
پهلوانی،
عیاری و جوانمردی
بود، قرنها بعد از آنها، در تاریخ باقی ماند و نامشان در سیستان و خراسان و در فارس زنده بود. نقش صفاریان، به ویژه یعقوب و عمرو، در احیاء روحیه ملی در خاطر ایرانیان، برای سدههای متوالی همچنان دوام داشت و زمینهای برای دیگر سلسلههای مستقل ایرانی شد.